شماره ٢٧٨: از ياد وصل، ديده من سير مي شود

از ياد وصل، ديده من سير مي شود
مهتاب در پياله من شير مي شود
هرگز به سوي خويش نمي بيني از حجاب
در خلوت تو آينه دلگير مي شود
دور نشاط زود به انجام مي رسد
مي چون دو سال عمر کند پير مي شود
ظالم به مرگ دست نمي دارد از ستم
آخر پر عقاب پر تير مي شود
آن را که روزگار نگيرد به هر گناه
چون جمع شد گناه، خداگير مي شود
از چشم آهوانه ليلي حذر کند
مجنون اگر چه در دهن شير مي شود
تدبير بنده سايه تقدير ايزدست
ورنه کدام کار به تدبير مي شود
اشک ندامت تو به دامن نمي رسد
هر چند بيشتر ز تو تقصير مي شود
طومار شکوه تو به افلاک مي رسد
يک لحظه روزي تو اگر دير مي شود
چون آفتاب، فکر من آفاق را گرفت
حسن غريب زود جهانگير مي شود
نتوان گذشتن از دو جهان بي جهاد نفس
اين راه دور قطع به شمشير مي شود
صائب به گريه گرد برآورد از جهان
سيل بهار را که عنانگير مي شود