گفتار صدق، مايه آزار مي شود
چون حرف حق بلند شود دار مي شود
پاي به خواب رفته شمارد دليل را
آن را که شوق قافله سالار مي شود
چون عقل نيست نقد جنون قلب و ناروا
ديوانه خرج کوچه وبازار مي شود
کوه تعلقي که تو بر خويش بسته اي
از سايه تو خاک گرانبار مي شود
دلهاي آب کرده نماند درين بساط
شبنم کجا مقيمي گلزار مي شود
در محفلي که روي تو گردد عرق فشان
از خواب حيرت آينه بيدار مي شود
در چشم بلبلي که کشد سر به زير بال
عالم تمام يک گل بي خار مي شود
عقلي که مي گشود ز کار جهان گره
امروز صرف بستن دستار مي شود
از حرص، کار نفس به طول امل کشد
اين مور از امتداد زمان مار مي شود
بر چين بساط شيد که طاعات ظاهري
در چشم نفس پرده پندار مي شود
سوراخ مي شود دلش از دوري محيط
هر قطره اي که گوهر شهوار مي شود
نتوان ز شرم در رخ آن گلعذار ديد
شبنم حجاب چهره گلزار مي شود
صائب زنند مهر به لب جمله طوطيان
هر جا که خامه تو شکربار مي شود