شماره ٢٧٢: از روي آتشين تو دل آب مي شود

از روي آتشين تو دل آب مي شود
کوه شکيب چشمه سيماب مي شود
موج سراب سلسله جنبان تشنگي است
پروانه بيقرار ز مهتاب مي شود
در وجه کيميا زر خود خرج کردن است
هر خرده اي که صرف مي ناب مي شود
از پيچ و تاب رشته عمرش شود گره
هر قطره اي که گوهر شاداب مي شود
چون در نماز جمع کنم دل، که سبحه را
سرگشتگي زياده ز محراب مي شود
شبنم ز چشم باز گل از آفتاب چيد
اين راه طي به ديده بيخواب مي شود
مگسل ز اهل شوق که واصل شود به بحر
خار و خسي که همره سيلاب مي شود
اشک ندامت است مکافات چشم شور
تا مي رسد به زخم نمک آب مي شود
بي مزد نيست گريه شبهاي انتظار
آخر بياض ديده شکر خواب مي شود
پاپي که در مقام رضا گردد استوار
دست تسلي دل بيتاب مي شود
غفلت ز بس که در جگرم ريشه کرده است
صائب نمک به ديده من خواب مي شود