جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود
دريا تهي به چشمه غربال چون شود
پيچد به دست وپاي مگس دام عنکبوت
شهباز صيد رشته آمال چون شود
شرط وصول، از دو جهان گذشتن است
اين راه دور قطع به يک بال چون شود
روح فلک سوار مقيد به جسم نيست
عيسي سوار مرکب دجال چون شود
تا کشته بود بوقلمون رنگ، دانه ام
تا در ضمير خاک مرا حال چون شود
از شرح دردهاي نهان خامه عاجزست
يک ترجمان، زبان دو صدلال چون شود
داغ جنون نمي رود از استخوان ما
از نقطه پاک قرعه رمال چون شود
نقش ونگار، خواب پريشان آينه است
دلهاي ساده محو خط وخال چون شود
دل را ز ننگ اگر نکند عقل تربيت
سيمرغ عشق غافل ازين زال چون شود
در پيش صبح، شب نتواند سفيد شد
ادبار پرده رخ اقبال چون شود
صائب فزود تشنگي شوق من ز وصل
آيينه سير چشم ز تمثال چون شود