خلوت ز گفتگوي دو تن انجمن شود
از خامشي هزار زبان يک سخن شود
در ديده اي که سرمه وحدت کشيد عشق
داغ پلنگ، چشم غزال ختن شود
چون خار پشت مي گزدش گوي آفتاب
دستي که آشنا به ترنج ذقن شود
در گلشني که لب به شکر خنده واکني
هر برگ سبز، طوطي شکرشکن شود
روي گشاده بر سر حرف آورد مرا
طوطي اگر ز آينه شيرين سخن شود
تا دل نمي برم ز کسي، دل نمي دهم
صياد من نخست گرفتار من شود
نالد همان ز دوري گل عندليب ما
چون طوطيان اگر پروبالش چمن شود
از خجلت عقيق لبت اختر سهيل
يک قطره خون گرم به چشم يمن شود
خاکم اگر به ديده زند خصم بدگهر
گرد يتيمي گهر پاک من شود
برخاستن شده است فرامش سپند را
صائب چگونه دور ازين انجمن شود