در هر دلي که ريشه غم زعفران شود
خندان چگونه از مي چون ارغوان شود
از کوه غم شود دل افگار من سبک
بار گران به کشتي من بادبان شود
دريا شود ز گريه رحمت کنار من
از چشم هر که قطره اشکي روان شود
در تيغ زهر داده اميد حيات هست
بيچاره آن که زخمي تيغ زبان شود
خود را به خاکبوس هدف بي نفس رسان
زان پيشتر که قد چو تيرت کمان شود
تا هست در رکاب ترا پاي اقتدار
فرصت مده به نفس که مطلق عنان شود
از گرد سرمه آب ندارد در او صدا
گويا کسي به خاک صفاهان چسان شود
چون غنچه مي شود نفس بلبلان گره
صائب اگر خموش درين گلستان شود