از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود
کي از هجوم ذره پريشان نظر شود
جايي که هفت پرده حجاب نظر نشد
کي آسمان حجاب دل ديده ور شود
رنگش ز آفتاب قيامت نمي پرد
رخسار هر که لعل به خون جگر شود
ته جرعه اي ز جسم گرانجان او بجاست
آن را که از محيط کف پاي تر شود
طالع نگر که ديده من در حريم وصل
از شرم عشق حلقه بيرون در شود
هر خار بي گلي گل بي خار مي شود
در راه سالکي که ز خود بيخبرشود
هر برگ سبز دامن پر سنگ مي شود
روزي که نخل طالع ما بارور شود
چندان که خط زياده دهد گوشمال حسن
صائب اميدواري من بيشتر شود