آلوده دردمند به درمان چرا شود
منت کش علاج طبيبان چرا شود
بر روي عارفي که در دل گشاده شد
چون بيغمان به سير گلستان چرا شود
موري که پاي او ز قناعت به گنج رفت
قانع به روي دست سليمان چرا شود
گندم بغل گشا ز دل خاک مي دمد
آدم به فکر رزق پريشان چرا شود
چون رزق ميهمان طفيلي است سوختن
پروانه بي طلب به شبستان چرا شود
در خامشي نهفته بود عيب جاهلان
پاي به خواب رفته خرامان چرا شود
تا بر سخن سوار نباشي ز خود ملاف
آن را که اسب نيست به ميدان چرا شود
در غنچه برگ گل بود ايمن ز زخم خار
دلگير ماه مصر ز زندان چرا شود
تابوت بهر مرده دلان مهد راحت است
زاهد ز زهد خشک پشيمان چرا شود
کوتاه کن به حلم ز خود دست خشم را
کس با پلنگ دست وگريبان چرا شود
آن را که هست چون نفس خود محرکي
غافل ز ذکر حضرت يزدان چرا شود
تا متحد به بحر توان گشت بي حجاب
در بحر، قطره گوهر غلطان چرا شود
چشمي ازان عذار عرقناک آب ده
لب تشنه کس ز چشمه حيوان چرا شود
صائب چو هيچ کس به سخن دل نمي دهد
در شوره زار کس گهر افشان چرا شود