شماره ٢٥٦: چيني اگر ز سنبل زلف تو وا شود

چيني اگر ز سنبل زلف تو وا شود
خون از دماغ مشک روان درختا شود
صد پيرهن عرق کند از شرم، ماه مصر
يک عقده گر ز بند قباي تو وا شود
اين شيوه ها که من زميان تو ديده ام
مشکل به صد عبارت نازک ادا شود
بگشاي لب که آب شود گوهر از حجاب
بنماي رخ که آينه محو صفا شود
آب گهر به چشم صدف اشک حسرت است
آنجا که لعل او به شکر خنده وا شود
خط شکسته است مرا خط سرنوشت
بال هما به طالع من بوريا شود
محراب صبح، گوشه ابرو بلند کرد
ساقي مهل نماز صراحي قضا شود
هر کس به ذوق معني بيگانه آشناست
صائب به طرز تازه ما آشناست