طغيان نفس بيش به وقت غنا شود
مار ضعيف بر سر گنج اژدها شود
از بوي پيرهن گذرد آستين فشان
از دست هر که دامن فرصت رها شود
چون تير راست، گرد هدف مي کند طواف
از بار درد قامت هر کس دو تا شود
ساز سياه، ديدن همکار سينه را
آيينه چون به آب رسد بي صفا شود
از شبنم غريب اقامت مدار چشم
در گلشني که بوي گل از گل جدا شود
آن غنچه اي که بود بر او تنگ لامکان
در تنگناي چرخ چه مقدار وا شود
صائب گره گشاده نمي گردد از گره
محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود