شماره ٢٥١: کي ياد زلفش از دل بي کينه مي رود

کي ياد زلفش از دل بي کينه مي رود
از ياد طفل کي شب آدينه مي رود
دارد هنوز شرم حضور مرا نگاه
پنهان ز من به خانه آيينه مي رود
هر چند بر رخش در دل باز مي کنند
زاهد همان به مسجد آدينه مي رود
عمري است تا چو نافه بريدم ازان غزال
خونم همان ز خرقه پشمينه مي رود
مشتاق سينه هاي صبورست راز عشق
گوهر نفس گسسته به گنجينه مي رود
نشنيده اي که مي شکند سنگ سنگ را
از باده کهن غم ديرينه مي رود
آهم به سينه سنگ زنان مي دود برون
هر جا که حرف سينه بي کينه مي رود
صائب شود به شبنم اگر داغ لاله محو
از باده نيز زنگ غم از سينه مي رود