شماره ٢٤٨: آزاده چون مسيح بر افلاک مي رود

آزاده چون مسيح بر افلاک مي رود
اين منزل از کسي است که چالاک مي رود
بيدرد را چو مار گزد سايه کمند
عاشق به چشم حلقه فتراک مي رود
در مشرب پياله کشان نيست سرکشي
بر هر طرف که مي کشيش تاک مي رود
بخت سياه صيقل ارباب بينش است
از سير گلخن آينه ها پاک مي رود
راه ستمگران ز خس و خار پاک نسيت
آتش هميشه بر سر خاشاک مي رود
ما را نظر يه جامه و دستار پاک نيست
اينجا سخن ز چشم ودل پاک مي رود
بي پرده گردد آن که درد پرده کسان
نباش بي کفن به ته خاک مي رود
صائب به خنده هر که درين باغ لب گشود
چون گل به خاک با دل صد چاک مي رود