زين پيشتر متاع سخن رايگان نبود
گرد کسادي از پي اين کاروان نبود
شعر بلند پا به سر عرش مي نهاد
خورشيد پايمال به هر آستان نبود
منقار بلند به شکر خنده باز بود
دشنام تلخ در دهن باغبان نبود
نازک شده است خاطر گل ورنه پيش ازين
در گوش باغ نغمه بلبل گران نبود
نام سرشک مي برد وآه مي کشد
چشمي که بي بديهه اشک روان نبود
رندانه کرد عقل که از بزم زود رفت
مسکين حريف شيشه آتش زبان نبود
مرغ دل مرا به قفس ربط ديگرست
در قيد بيضه بود که در آشيان نبود
از من مپرس لذت آغوش يار را
دستي که بود در کمرش در ميان نبود
صائب چه خوب کرد کزاين ناکسان بريد
سوداگر قلمرو سود و زيان نبود