شماره ٢٣٩: آن را که در جگر نفس آتشين بود

آن را که در جگر نفس آتشين بود
خورشيد آسمان وچراغ زمين بود
چون ماه حسن ساخته بيش ازدوهفته نيست
مارا نظر به حسن خدا آفرين بود
معلوم شد زخواب گران گذشتگان
کآسودگي نهفته به زير زمين بود
روزي به آبروي نيابند خاکيان
رزق تنور از قفس آتشين بود
چون آفتاب هر که ننازد به اعتبار
گر بر فلک رود نظرش بر زمين بود
آن خرمن گلي که نظر نيست محرمش
مپسند بي حجاب در آغوش زين بود
چون برق و باد دولت دنيا سبکروست
در دست ديو يک دو سه روزي نگين بود
گويند سنت است که در وقت احتضار
ذکر بلند ورد زبان حزين بود
چون ذکر را بلند نگوييم روز وشب
ماراکه هرنفس نفس واپسين بود
جان تازه شد ز روي عرقناک او مرا
باران نرم روزي مغز زمين بود
صائب صبور باش که تا يار خوشدل است
عاشق هميشه خسته و زار و حزين بود