شماره ٢٣٤: از عيب پاک شو که هنرها همي دهند

از عيب پاک شو که هنرها همي دهند
دست از خزف بشو که گهرها همي دهند
راضي مشو به قلب که نقد جهان زتوست
بفشان شکوفه را که ثمرها همي دهند
در راه او نثار کن اين خرده حيات
وان گه نظاره کن که چه زرها همي دهند
زين زهرهاي قند نما آستين فشان
زان تنگ لب ببين چه شکرها همي دهند
پنهان مکن چو بيجگران روي در سپر
از حفظ حق ببين چه سپرها همي دهند
بگذر درين سر از سر بي مغز چون حباب
زان سر نظاره کن که چه سرها همي دهند
طاوس وار پيش پر خويش عاشقي
از غيب غافلي که چه پرها همي دهند
برگ است سنگ راه تو اي نخل خوش ثمر
بي برگ شو ببين چه ثمرها همي دهند
در پايتخت عشق که تاج است بي سري
بيرون رو از ميان که کمرها همي دهند
زان ملک بي نشان که خبرها دراو گم است
يک بار نشنوي چه خبرها همي دهند
گشتي تمام عمر درين خاکدان بس است
بيرون ز خود نشان سفرها همي دهند
يک بار رو چرا به در دل نمي کنند
اين ناکسان که زحمت درها همي دهند
در پيري از گراني غفلت مباش امن
خواب گران به وقت سحرها همي دهند
اين آن غزل که مولوي روم گفته است
امسال بلبلان چه خبرها همي دهند