يوسف رخان ز شوق سراغ تومي کنند
از پيرهن فتيله داغ تومي کنند
چون آفتاب اگر چه جهان را گرفته اي
ذرات کاينات سراغ تومي کنند
گردنکشان که باج زعالم گرفته اند
چون شيشه سجده پيش اياغ تومي کنند
جمعي که چشم بسته گذشتند از بهشت
دريوزه نسيم ز باغ تومي کنند
کج نه کله که لاله عذاران اين چمن
دل خوش به عنبرينه داغ تومي کنند
مي نوش وشاد باش که گلهاي اين چمن
کسب شکفتگي ز دماغ تومي کنند
من کيستم که پردگيان حريم قدس
پروانه وار طوف چراغ تومي کنند
صائب چه بلبلي تو که گلهاي اين چمن
از ديده خون روان به سراغ تومي کنند