مردان به آب تيغ شهادت وضو کنند
تا بي غبار سجده بر آن خاک کو کنند
گام نخست پشت به ديوار مي دهند
از کعبه خلق اگر به دل خويش رو کنند
چون شيشه عالمي همه گردن کشيده اند
تا از شراب عشق که را سرخ رو کنند
باز آيد آب رفته هستي به جوي ما
روزي که خاک تربت ما را سبو کنند
تيغ زبان سلاح نظرهاي بسته است
آيينه خاطران به نظر گفتگو کنند
خواهند بهر خرج غم يار نقد عمر
عشاق زندگاني اگر آرزو کنند
در دست من چو دست سبو اختيار نيست
گر آب اگر شراب مرا در گلو کنند
نامحرم است بال ملک در حريم دل
اين خانه را به آه مگر رفت و رو کنند
بر زخم عندليب نمک بيش مي زنند
از گل جماعتي که قناعت به بو کنند
عالم ز خون مرده انگور شد خراب
اي واي اگر چکيده دل در سبو کنند
گر رشته هاي طول امل را کنند صرف
مشکل که چاک سينه ما را رفو کنند
جاي درست در جگر مانمانده است
چندان که دلبران سر مژگان فرو کنند
آنها که در مقام رضا آرميده اند
کفران نعمت است بهشت آرزو کنند
گم کرده را کنند طلب خلق واين عجب
کآنها که يافتند ترا جستجو کنند
نور گهر محيط به دريا نمي شود
چون با چراغ عقل ترا جستجو کنند
موج شراب صيقل دلهاي روشن است
خورشيد را با شبنم گل جستجو کنند
با خلق نرم باش که پيران دوربين
با طفل مشربان به ادب گفتگو کنند
از جام تلخ مرگ نسازند رو ترش
مردم اگر به تلخي ايام خو کنند
گيرند خون مرده دهند آب زندگي
جمعي که صرف نان گهر آبرو کنند
صائب ز سادگي است که آيينه خاطران
ما را به طوطيان طرف گفتگو کنند