حاشا که خلق کار براي خدا کنند
تعظيم مصحف از پي مهر طلا کنند
اين جامه حرير که مخصوص کعبه است
پوشند اگر به دير به او اقتدا کنند
شکر به کام زاغ فشانند بي دريغ
در استخوان مضايقه هابا هما کنند
چون اژدها کليد در گنج گوهرند
وز بهر نيم حبه جدل با گدا کنند
گردند گرد دفتر اعمال خويشتن
هر طاعتي که نيست ريايي قضاکنند
هر جا که بگذرد سخن از سوزن مسيح
خود را به زور جاذبه آهن ربا کنند
مصحف به زير پاي گذارند از غرور
دستار عقل از سر جبريل وا کنند
دنبال زردرويي حرص اوفتاده اند
چون برگ کاه پيروي کهربا کنند
بر هر طرف که روي نهند اين سيه دلان
در آبروي ريخته خود شنا کنند
شرم وحيا چو لازمه چشم روشن است
اين کورباطنان ز چه شرم وحيا کنند
صائب بگير گوشه عزلت که اهل دل
اين درد را به گوشه نشيني دوا کنند