بعد از فنا ز هستي ما شور شد بلند
از چوب دار رايت منصور شد بلند
نتوان به خاک خون مرا پايمال کرد
شور قيامت زلب گور شد بلند
در دور خط دهان توشيرين کلام شد
گرد شکر ز قافله مور شد بلند
از ترک خانمان به طلبکاري کليم
دست نوازش شجر طور شد بلند
رازي که سر به مهر ادب بود عمرها
آخر ز کاسه سر منصور شد بلند
پروانه نجات به دست آورد چو شمع
دستي که در دل شب ديجور شد بلند
بلبل نبرد راه ز مستي به وصل گل
چندان که دست شاخ گل از دور شد بلند
فرياد از درازي شبهاست خسته را
از زلف ناله دل رنجور شد بلند
در ديده ستاره نمک ريخت خواب تلخ
از خنده نهان که اين شور شد بلند
در هيچ تربتي نبود شمع خانه زاد
از خاک کشتگان تو اين نور شد بلند
آزار خلق اگر نبود برق خانمان
آتش چرا ز خانه زنبور شد بلند
چون زلفهاي عاريه کوتاه گرد نيست
هر همتي که از مي انگور شد بلند
گلبانگ عشق پرده نشين بود سالها
از صائب اين ترانه مستور شدبلند