الفت به عاشقان سگ آن کو نمي کند
وحشت رم از طبيعت آهو نمي کند
از پاکدامنان نکند حسن اجتناب
گل با صبا مضايقه در بو نمي کند
از سينه هر دلي به بوي تو شد جدا
چون نافه بازگشت به آهو نمي کند
سنگ و گهر يکي است به چشم خداشناس
ميزان عدل ميل به يک سو نمي کند
در تيغ نيست جوهر اقبال مردمي
کاري که چشم مي کند ابرو نمي کند
اقبال روزگار به بخت است و اتفاق
دولت به التماس به کس رو نمي کند
آبش چو نخل باديه از ابر مي رسد
هر کس که التفات به هر جو نمي کند
آب روان به قوت سر چشمه مي رود
سالک به پاي خويش تکاپو نمي کند
صائب چو حسن قدرت خود را کند عيان
شمشير کار جنبش ابرو نمي کند