عاشق حذر ز آتش سودا نمي کند
مجنون ز چشم شير محابا نمي کند
رطل گران نکرد دوا رعشه مرا
لنگر علاج شورش دريا نمي کند
گرد سبک عنان چه گراني برد ز کوه
صندل علاج درد سر ما نمي کند
افروخت شمع طور ز بيتابي کليم
کاري که صبر کرد تقاضا نمي کند
ارزاني خموشي و بند گران اوست
حرفي که چون نسيم دلي وا نمي کند
حج پياده در قدم اهل دل بود
صائب چرا زيارت دلها نمي کند