هر چند يار ما همه جا جلوه مي کند
نتوان دلير گفت کجا جلوه مي کند
احول مشو که سرو قبا پوش او يکي است
هر چند در هزار قبا جلوه مي کند
آن يار خانگي که دل از ما ربوده است
در خانه است و در همه جا جلوه مي کند
گردي ز آفرينش عالم پديد نيست
در عالمي که دلبر ما جلوه مي کند
بر هر دلي که مي گذرد آب مي شود
از بس ز روي شرم و حيا جلوه مي کند
باور که مي کند که ز يک بحر بيکنار
موج سراب وآب بقا جلوه مي کند
روشنترست راه حقيقت ز آفتاب
اين راه همچو راهنما جلوه مي کند
آسودگي مجو ز دل بيقرار عشق
تا قبله هست قبله نما جلوه مي کند
آزاده اي که سر به ته بال خويش برد
پيوسته زير بال هما جلوه مي کند
نادان که از قضاي خدا مي کند حذر
غافل که رو به تير قضا جلوه مي کند
چون موجه سراب درين دشت پر فريب
چندين هزار دام بلا جلوه مي کند
صائب ز بس لطيف فتاده است آن نگار
ظاهر نمي شود که کجا جلوه مي کند