دل را نگاه گرم تو ديوانه مي کند
آيينه را رخ تو پريخانه مي کند
دل مي خورد غم من ومن مي خورم غمش
ديوانه غمگساري ديوانه مي کند
آزادگان به مشورت دل کنند کار
اين عقده کار سبحه صد دانه مي کند
اي زلف يار سخت پريشان ودرهمي
دست بريده که ترا شانه مي کند
سيلي که خو به گردکدورت گرفته است
در بحر ياد گوشه ويرانه مي کند
غافل ز بيقراري عشاق نيست حسن
فانوس پرده داري پروانه مي کند
ياران تلاش تازگي لفظ مي کنند
صائب تلاش معني بيگانه مي کند