شماره ٢٠٠: با عاشقان عداوت گردون چه مي کند

با عاشقان عداوت گردون چه مي کند
چشم بدحجاب به جيحون چه مي کند
همواره ايمن است زسوهان حادثات
سيل گران رکاب به هامون چه مي کند
باري نبرده اند به اين کهنه آسيا
عشاق فارغند که گردون چه مي کند
نتوان به خار بخيه زدن زخم لاله را
خواب اجل به ديده پر خون چه مي کند
منعم که مي نهد زر وگوهر به روي هم
غير از تلاش پله قارون چه مي کند
از دست خود لباس بود چند سرو را
بي حاصلي به مردم موزون چه مي کند
ما از نگاه دور دل از دست داده ايم
يارب سخن در آن لب ميگون چه مي کند
عاشق ز جوش مغز خود آزار مي کشد
غوغاي وحش با سر مجنون چه مي کند
صائب اگر نه سفله نوازست ودون پرست
چندين سپهر تربيت دون چه مي کند