از کف عنان گذاشته منزل چه مي کند
موج رميده دامن ساحل چه مي کند
دست ز کار رفته چه محتاج دامن است
شمع گدازيافته محفل چه مي کند
از پيچ وتاب دل خبري نيست جسم را
با پاي خفته دوري منزل چه مي کند
يک دل هواس جمع مرا تار ومار کرد
زلف شکسته تو به صد دل چه مي کند
مجنون نمي کند گله از سنگ کودکان
داند اگر شعور به عاقل چه مي کند
آنجاکه هست بيخبري مي چه حاجت است
پاي به خواب رفته سلاسل چه مي کند
هرجلوه اي ازو رقم قتل عالمي است
آن مست ناز تيغ حمايل چه مي کند
اي بحر از حباب نظر باز کن ببين
کاين موج بيقرار به ساحل چه مي کند
خواهي نفس گداخته آمدبه خانه ام
گر بشنوي فراق تو با دل چه مي کند
لب تلخ از سوال نکردي چه غافلي
کاين زهر جانگداز به سايل چه مي کند
صائب ز اشک تلخ دلم لاله زار شد
با خاک نرم دانه قابل چه مي کند