حيران عشق او زر وگوهر چه مي کند
آن را که آرزو نبود زر چه مي کند
يک دل بجان رساند من دردمند را
با صد دل شکسته صنوبر چه مي کند
عاشق ز سرد مهري ايام فارغ است
فصل خزان به چهره چون زر چه مي کند
جسم نزار جامه فتح است مرد را
شمشير مو شکاف به جوهر چه مي کند
روشندلان مقيد زينت نمي شوند
روي منير آينه زيور چه مي کند
دامان دشت صفحه مشق جنون بس است
ديوانه کلک وکاغذ ودفتر چه مي کند
صائب عبث به فکر شهادت فتاده است
فتراک عشق وحشي لاغر چه مي کند