هر غافلي که خنده به آوازمي کند
چون کبک رهنمايي شهبازمي کند
از حسن بي مثال تو غافل فتاده است
آن ساده دل که آينه پردازمي کند
باطل شود اگر چه به اعجاز سحرها
در سحر چشم شوخ تو اعجازمي کند
افسانه گراني خواب تو مي شود
پيش تو هرکه درددل آغازمي کند
روشندلي ز زخم زبان مي شود زياد
بيهوده شمع سرکشي از گازمي کند
دارد کسي که فکر اقامت درين جهان
در رهگذار سيل کمر باز مي کند
دست نوازش است مرادست رد خلق
چون ساز گوشمال مرا سازمي کند
در خون جلوه مي گلرنگ مي رود
هر کس که در کدو مي شيرازمي کند
افتاده است دور ز نزديکي خدا
صائب کسي که ذکر به آوازمي کند