از آه هر طرف دل ما سير مي کند
چون تخت جم به روي هوا سير مي کند
موج سراب پاي به دامن شکسته اي است
در واديي که وحشت ما سير مي کند
ابروي شوخ او نفسي بي اشاره نيست
اين قبله همچو قبله نما سير مي کند
اين دولتي که دل به دوامش نهاده اي
چون سايه در رکاب هما سير مي کند
از کاهلي است گرچه دل ازپاشکستگان
وقت نمازدر همه جا سير مي کند
چشم به جاي ديگرو دل جاي ديگرست
گردون جدا ستاره جدا سير مي کند
آن را که هست آتشي از شوق زير پا
دايم چو چرخ بي سرو پا سير مي کند
نعلش در آتش است همان پيش آفتاب
پرتو اگر چه در همه جا سير مي کند
از خاک بر گرفته آتش بود دخان
گردون به بال همت ما سير مي کند
هر کس به بي نشان ز نشان راه برده است
داند دل رميده کجا سير مي کند
چون شانه هر که پا ز سر خويش کرده است
در کوچه باغ زلف دو تا سير مي کند
شب در ميان رود به زمين سياه هند
رنگين سخن به پاي حنا سير مي کند
در حيرتم که کلفت روي زمين چسان
در تنگناي سينه ما سير مي کند
چندين هزار قامت چون تير شد کمان
گردون همان به پشت دوتا سير مي کند
آتش عناني فلک از ناله من است
محمل به ذوق بانگ درا سير مي کند
بر باد مي دهد سر بي مغز چون حباب
هر کس براي کسب هوا سير مي کند
چون برگ کاه هرکه سبکروح مي شود
صائب به بال کاهربا سير مي کند