تقدير قطع رشته تدبير مي کند
تدبير ساده لوح چه تقدير مي کند
اي چرخ فکر گرسنه چشمان خاک کن
اين يک دو قرص چشم که را سير مي کند
عشق از گرفت وگير قيامت مسلم است
زنجير عدل را که با زنجير مي کند
چون از وداع او نرود دست ودل ز کار
زور کمان مشايعت تير مي کند
يوسف نداشت نعمت ديدار اينقدر
حسن تو چشم آينه را سير مي کند
داد غرور حسن خط سبز مي دهد
اين مور ني به ناخن اين شير مي کند
حاجت به باده نيست شب ماهتاب را
ساقي چه آب تلخ درين شير مي کند
صائب زخط سبز نکويان در اصفهان
سير بهار خطه کشمير مي کند