آرام را خرام تو آتش عنان کند
آيينه را حجاب تو آب روان کند
بي درد بلبلي که در ايام جوش گل
اوقات صرف خاروخس آشيان کند
چون لاله سرخ روي برآيد ز زير خاک
هر کس به خون قناعت ازين سبز خوان کند
برگشتني است پرتو خورشيد بي زوال
صد سال اگر قرار درين خاکدان کند
نقصان نمي رسد به خريدار احتياط
حاشا که اين متاع گرامي زيان کند
در صدر آستانه نشينم که صدر را
اکسير خاکساري من آستان کند
از سيم وزر مگو که سزاوار خنده است
زندانيي که فخر به بند گران کند
صائب شود عزيز جهان همچو ماه مصر
يک چند هر که بندگي کاروان کند