عشاق سر به جيب نه آسان کشيده اند
جان داده اند و سر به گريبان کشيده اند
بهر خدا ز خلق شکايت نکرده اند
در راه کعبه ناز مغيلان کشيده اند
در حلقه نظارگيان با کمال قرب
خط بر زمين ز سايه مژگان کشيده اند
چون بوريا شکسته دلان حريم عشق
مشق شکستگي به دبستان کشيده اند
در هيچ ذره نيست که شوري ز عشق نيست
هر جا سري است در خم چوگان کشيده اند
آنها که کار را به درستي بنا کنند
پا را شکسته اند و به دامان کشيده اند
از نقطه يک کتاب سخن اخذ کرده اند
مضمون نامه از لب عنوان کشيده اند
اهل نظر به ديده مردم چو مردمک
در گردشند و پاي به دامان کشيده اند
اي حشر خلق را به شکر خواب نيستي
بگذار يک دو روز که طوفان کشيده اند
از تاب آفتاب رخ يار فتنه ها
خود را به زير سايه مژگان کشيده اند
صائب جواب آن غزل سيد ست اين
کاين نقش بين که برورق جان کشيده اند