گوش از براي نغمه تر آفريده اند
وز بهر روي خوب نظرآفريده اند
چشم از براي گريه ولب از براي آه
وز بهر داغ لخت جگر آفريده اند
مقصود از صدف گهر آبدار اوست
از بهر اشک ديده تر آفريده اند
بي شک گرم يک مژه برهم زدن مباش
کاين رشته را براي گهر آفريده اند
هر چهره نيست قابل خونابه سرشک
کاين سکه بهر روي چو زر آفريده اند
مگشا به هر سمنبري آغوش خويش را
کاين هاله را براي قمر آفريده اند
خط را برات بر لب خوبان نوشته اند
از بهر مور تنگ شکر آفريده اند
سنگ است باب خنده بيجاي غافلان
از بهر کبک کوه وکمر آفريده اند
انصاف نيست هيزم دوزخ کند کسي
نخلي که از براي ثمر آفريده اند
صائب بود ز کيسه دريا سخاي ابر
دل را براي ديده ترآفريده اند