اين آهوان که گردن دعوي کشيده اند
خال بياض گردن اورا نديده اند
آنها که وصف ميوه فردوس ميکنند
از نخل حسن سيب زنخدان نچيده اند
جمعي که در کمينگه صبح قيامتند
آن سينه را زچاک گريبان نديده اند
آنان که نسبت تو به آب خضر کنند
از لعل روح بخش تو حرفي شنيده اند
اين کورباطنان که ز حسن تو غافلند
خورشيد را به ديده خفاش ديده اند
تا لعل آبدار ترا نقش بسته اند
آب عقيق و خون يمن را مکيده اند
مد رسايي از قلم صنع برده اند
تا قامت بلند ترا آفريده اند
از شرم نرگس تو غزالان شوخ چشم
خود را به زير خيمه ليلي کشيده اند
از چشم آهوان حرم حرف مي زنند
اين غافلان نگاه ترا دور ديده اند
خواب فراغت از سر ايام رفته است
تا چشم نيمخواب ترا آفريده اند
تا قامت بلند تو در جلوه آمده است
مرغان قدس از سر طوبي پريده اند
از خجلت رخ تو که خوندار لاله است
گلها به زير شهپر مرغان خزيده اند
رخسار توست لاله بي داغ اين چمن
اين لاله هاي باغ همه داغ ديده اند
در روزگار چهره شبنم فريب تو
گلهاي باغ روي طراوت نديده اند
امروز در قلمرو خواري کشان توست
آن را که مصريان به عزيزي خريده اند
صائب به حسن طبع تو اقرار کرده اند
جمعي که در نزاکت معني رسيده اند