جمعي که افسر از خرد خام کرده اند
از بحر اختصار به يک جام کرده اند
در بند غم منال که مرغان دوربين
سير چمن ز روزنه دام کرده اند
مستان ز قيد شنبه وآدينه فارغند
رو در پياله پشت به ايام کرده اند
در علم آشنايي آن چشم عاجزند
آنان که وحش را به فسون رام کرده اند
صد بر گريز ناخن تدبير ديده است
اين غنچه گره که دلش نام کرده اند
صائب ز آگهي است که درياکشان عشق
عادت به خامشي چو لب جام کرده اند