خال ترا ز ديده تر سبز کرده اند
اين دانه را به خون جگر سبز کرده اند
ريحان به خط پشت لب او کجا رسد
کاين سبزه رابه آب گهرسبزکرده اند
سنگين دلي تو ورنه اسيران به آب چشم
در مغز سنگ تخم شرر سبز کرده اند
مانند طوطيان پروبال مرا به زهر
در آرزوي تنگ شکر سبز کرده اند
بسيار تخم سوخته را درزمين شور
صاحبدلان ز فيض نظر سبز کرده اند
چون بس کنم ز گريه که نخل مرا چو شمع
از بهر اشک پاک گهر سبز کرده اند
خشکي مکن که نخل ترا با دو صد اميد
خونين دلان براي ثمر سبز کرده اند
ايمن نيم ز سرزنش پاي رهروان
کشت مرا به راهگذر سبز کرده اند
دل در جهان مبند که اين نونهال را
از بهر سرزمين دگر سبز کرده اند
هرگز نمي شود علف تيغ حادثات
کشتي که از دو ديده تر سبز کرده اند
صائب هزار کاسه پر زهر خورده اند
تا نام خويش اهل هنر سبز کرده اند