گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند
چشم مرا به روي سخن باز کرده اند
بازآکه از جدايي تيغ تو زخمها
چون ماهيان تشنه دهن باز کرده اند
ما طوطيان مصر شکرخيز غربتيم
ما را ز شير صبح وطن باز کرده اند
در زير خاک غنچه نسازند بلبلان
بالي که در هواي چمن باز کرده اند
داغ جنون کباب جگرهاي خسته است
چشم سهيل را به يمن باز کرده اند
سير محيط در گره قطره مي کنم
تا چون حباب ديده من باز کرده اند
فردا ز پشت دست ندامت خورند رزق
جمعي که پيش خلق دهن باز کرده اند
جان تازه مي شود به حريمي که عاشقان
طومار دردهاي کهن باز کرده اند
يارب چه گل شکفته که امروز در چمن
گلها به جاي چشم دهن باز کرده اند
باز سفيد عالم غيب اند عاشقان
در زير خاک بال کفن باز کرده اند
صائب سپهر شبنم پا در رکاب اوست
درگلشني که ديده من باز کرده اند