عيش جهان به رند مي آشام داده اند
خط مسلمي به لب جام داده اند
از بر گريز حادثه ريزند گل به جيب
آزادگان که ترک سرانجام داده اند
آسودگي ز خاطر نام آوران مجو
کاين منزلت به مردم گمنام داده اند
جمعي که حلقه بر در ابرام مي زنند
با خود قرار تلخي دشنام داده اند
از جستجوي رزق چه آسوده خاطرست
آن را که دانه از گره دام داده اند
ماليده اند بر لب خود خاک عاشقان
از دور بوسه گر به لب بام داده اند
ترسم ز بوسه لب ساقي کنند کم
بوسي که ميکشان به لب جام داده اند
هرگز نصيب بوسه ربايان نگشته است
ما را حلاوتي که ز پيغام داده اند
عذرم بجاست پخته اگر دير مي شوم
شير مرا ز صبح ازل خام داده اند
نقصان نکرده است کسي از ملايمت
قند از زبان چرب به بادام داده اند
تيغ فسان کشيده ميدان جراتند
آنها که تن به سختي ايام داده اند
از خود گسستگان ز جان دست شسته را
در راه سيل لنگر آرام داده اند
جمعي که ديده اند سرانجام بيخودي
نقد حيات خويش به يک جام داده اند
پر سر کشي مکن که ز آغوش فاخته است
هر سرو را که در چمن اندام داده اند
از شوق کعبه چشم تو کرده اند اگر سفيد
منشين ز پا که جامه احرام داده اند
صائب چه فارغند ز انديشه حساب
جمعي که کار آخرت انجام داده اند