آنان که دل به عقل خدا دور داده اند
مغز سر هماي به عصفور داده اند
ما را چه اختيار که ضبط نگه کنيم
سر رشته نظاره به منظور داده اند
زان باده اي که ميکده پرداز آن منم
ته جرعه اي به انجمن طور داده اند
در دشت عشق ملک سليمان عقل را
رندان باد دست به يک مور داده اند
با چرخ پرستاره چه سازم کجا روم
عريان سرم به خانه زنبور داده اند
در کعبه يقين نرسيده است هيچ کس
هر کس نشان آتشي از دور داده اند
با خون دل بساز که در خاکدان دهر
خط مسلمي به لب گور داده اند
چشم ترا ز ميکده قسمت ازل
نزديکي دل ونگه دور داده اند
اين کارخانه را دل ما مي برد به راه
زنجير فيل را به کف مور داده اند
نتوان به اوج فکر رسيدن به بال سعي
اين منزلت به صائب پر شور داده اند