جمعي که هوش خود به مي ناب داده اند
خرمن به برق وخانه به سيلاب داده اند
در رابه روي دولت بيدار بسته اند
آن غافلان که تن به شکر خواب داده اند
عشاق در بهشت برين وا نمي کنند
چشمي کز آفتاب رخت آب داده اند
يک قطره از محيط پر از شور اشک ماست
اين بيقراريي که به سيماب داده اند
تا داده اندراه به دريا مرا چو سيل
بسيار گوشمال زسيلاب داده اند
مشاطگان ز سرمه دنباله دارچشم
در دست مست تيغ سيه تاب داده اند
چون آب شور تشنگي افزاست زخم او
تيغ ترا مگر به نمک آب داده اند
حق را ز غير دل طلب انها که مي کنند
در عين کعبه پشت به محراب داده اند
عالم سيه به ديده اش از داغ کرده اند
تا يک قدح به لاله مي ناب داده اند
صائب نظر به روي مسبب چسان کنند
جمعي که دل به عالم اسباب داده اند