هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند
چون ساغر اختيار ز دستم گرفته اند
مهر خموشيم که ز آيينه طلعتان
چندين تهيه بهر شکستم گرفته اند
در دل نهان چگونه کنم داغ عشق را
صد بار بيش برگه ز دستم گرفته اند
ديوار پست را خطر از موج فتنه نيست
زان مانده ام به جاي که پستم گرفته اند
آن گوهرم که آبله سان اهل روزگار
بر روي دست بهر شکستم گرفته اند
چون تاک حفظ گريه مستانه چون کنم
دست سبوي باده ز دستم گرفته اند
خورشيد پيش پاي نبيند ز تيرگي
در کوچه اي که شمع ز دستم گرفته اند
نه توبه بهارم و نه چهره خزان
چون در ميان براي شکستم گرفته اند
صائب جواب آن غزل کاظماست اين
داغم ازين که شيشه ز دستم گرفته اند