شماره ١٢٩: در کوي عشق بر رخ کس در نبسته اند

در کوي عشق بر رخ کس در نبسته اند
اين در به روي مومن وکافر نبسته اند
در پله صفاي نظر خوب وبد يکي است
بر هيچ روي آينه را در نبسته اند
خود بين نمي شود نرود خشک لب به خاک
اين سد همين به روي سکندر نبسته اند
با آتشين نفس چه کند مهر خاموشي
هرگز به موم روزن مجمر نبسته اند
از اهل دل چگونه شمارند غنچه را
هرگز چو اهل دل به گره زر نبسته اند
در خاک اهل شوق همان در کشاکشند
مانند خواب نقش به بستر نبسته اند
صائب درين چمن که پراز نقش دلکش است
نقشي ز خط يار نکوتر نبسته اند