نه آسمان سبو کش ميخانه تواند
در حلقه تصرف پيمانه تواند
چندان که چشم کار کند در سواد خاک
مردم خراب نرگس مستانه تواند
گردنکشان شيشه وافتادگان جام
در زير دست ساقي ميخانه تواند
نه آسمان ز طاق بلند تو شيشه اي است
اين خاک طينتان همه پيمانه تواند
آن خسروان که روز بزرگي کنند خرج
چون شب شود گداي در خانه تواند
جمعي کز آشنايي عالم بريده اند
در جستجوي معني بيگانه تواند
ما خود چه ذره ايم که خورشيد طلعتان
با روي آتشين همه پروانه تواند
آزادگان که سر به فلک در نياورند
در آرزوي دام تو ودانه تواند
صائب بگو که پرده شناسان روزگار
از دل تمام گوش به افسانه تواند