شماره ١١٩: از جلوه تو برگ ز پيوند بگسلد

از جلوه تو برگ ز پيوند بگسلد
نشو ونما ز نخل برومند بگسلد
طفل از نظاره تو ز مادر شود جدا
مادر ز ديدن تو ز فرزند بگسلد
دامن کشان ز هر در باغي که بگذري
از ريشه سرو رشته پيوندبگسلد
چون ني نوازشي به لب خويش کن مرا
زان پيشتر که بند من از بندبگسلد
در جوش نوبهار کجا تن دهد به بند
ديوانه اي که فصل خزان بندبگسلد
جستن ز بند خانه تقدير مشکل است
دل چون ز زلف وکاکل دلبندبگسلد
آزادگي ز شهد محال است مور را
دل چون ازان لبان شکر خند بگسلد
اين رشته حيات که آخر گسستني است
تا کي گره به هم زنم وچند بگسلد
آدم به اختيار نيامد برون ز خلد
صائب چگونه از دل خرسند بگسلد