شماره ١١٨: شرم از نگاه آن گل سيراب مي چکد

شرم از نگاه آن گل سيراب مي چکد
زان تيغ الحذر که ازو آب مي چکد
زان چشم پر خمار مي ناب مي چکد
زان خانه الحذر که ازو آب مي چکد
از سروبوستاني اگر آب مي چکد
ناز از خرام آن گل سيراب مي چکد
از روي تازه گل اگر آب مي چکد
زان روي لاله رنگ مي ناب مي چکد
تا خون آرزو نشود خشک در جگر
خامي از اين کباب چو خوناب مي چکد
سيري زآب نيست جگرهاي تشنه را
کي خون ما ز خنجر سيراب مي چکد
سوراخ ميکند جگر سنگ خاره را
خونابه اي که از دل بيتاب ميچکد
بيداري من است که چون چشم مست يار
گاهي ازوخمار وگهي خواب مي چکد
امروز نيست چشم مرا اشک لاله گون
زين زخم عمرهاست که خوناب مي چکد
در کوي ميکشان نبود راه بخل را
اينجا زدست خشک سبو آب مي چکد
نسبت به صبح عارض او سيل تيره اي است
آب صباحتي که زمهتاب مي چکد
بي چشم زخم مصرع رنگين صائب است
تيغ برهنه اي که ازو آب مي چکد