آيينه ام ز روشني آزار مي کشد
خاطر به سير سبزه زنگار مي کشد
با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند
منصور را ببين که چه از دار مي کشد
اين بوستان کيست که مژگان آفتاب
چون خار گردن از سر ديوار مي کشد
درمانده ملايمت من شده است خصم
اينجا ز موم نشتر آزار مي کشد
خواهد به ابر پنبه زدن برق داغ من
اين گل سري به گوشه دستارمي کشد
آن زلف مشکبار که يادش بخير باد
يارب چه دور ازان گل رخسارمي کشد
از چشمه سار آبله ام آب مي خورد
خاري که نيشتر از دهن مار مي کشد
اي دوست غافلي که درين يک دو روزه هجر
صائب چها ز چرخ ستمکار مي کشد