شماره ١٠٤: انگور ما رسيد و به خم رفت وباده شد

انگور ما رسيد و به خم رفت وباده شد
شکر خدا که عقده مشکل گشاده شد
قدر سخن بجا چو بود بيش مي شود
نازل شود بهاي نگين چون پياده شد
فرش است نور زنده دلي در سراي من
تا لوح من چو آينه از نقش ساده شد
دامن شود بر آتش يعقوب پيرهن
از نامه شوق من به عزيزان زياده شد
از چار پاي جسم فرودآ که شد سوار
عيسي به دوش چرخ چوزين خر پياده شد
ابروي يار تن به کشيدن نمي دهد
وريه کمان چرخ ز آهم کباده شد
صائب به نفس دون بود آزادگي گران
بي اعتبار گشت چو سگ بي قلاده شد