شماره ١٠٢: مستانه سرو قامت او در خرام شد

مستانه سرو قامت او در خرام شد
طوق گلوي فاختگان خط جام شد
هر چند عشق دشمن کام است ازان دولب
قانع نمي توان به جواب سلام شد
شد شوق من به الفت ليلي يکي هزار
هر وحشيي که با من ديوانه رام شد
صيد حرم نيم به چه جرم اي فرشته خوي
آب حلال تيغ تو بر من حرام شد
گرديد طوق فاختگان طوق بندگي
روزي که سرو قامت او را غلام شد
ته جرعه اي که لعل تو برکاينات ريخت
در ساغر فلک شفق صبح وشام شد
زين پيش شغل عشق به خاصان نمي رسد
در روزگار حسن تو اين شيوه عام شد
در دامگاه حادثه بال شکسته ام
از بس که ماند ناخنه چشم دام شد
ريگ روان حرص ندارد زمين پاک
کار گهر به قطره آبي تمام شد
زنهار سر ز گوشه عزلت برون ميار
خون مي خورد چو تيغ برون از نيام شد
دل خوردن است قسمت کامل که ماه نو
روزي خورد ز پهلوي خود چون تمام شد
بتوان گسست زود ز هم دام سست را
غمگين مباش کار تو گر بي نظام شد
صائب ز شکر تيغ شهادت مبند لب
کاين عمر پنج روزه ازو مستدام شد