لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زين قفل زنگ بسته در عيش باز شد
دوران بي نيازي خوبي به سر رسيد
هر حلقه اي ز خط تو چشم نياز شد
چين از کمند وحشت نخجير مي برد
زلف تو از کشاکش دلها دراز شد
چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد
از منت نسيم دهاني که باز شد
طومار زندگي ز طمع مي شود تمام
کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد
از آفتاب پاک شود دامن نگاه
چشمي که ديد روي ترا پاکبازشد
از گوهرش غبار يتيمي نمي رود
آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد
محمود اگر چه زيروزبرکردهند را
آخر شکسته از سر زلف اياز شد
از طفل مشربي همه اوقات عمر ما
در گفتگوي ابجد عشق مجاز شد
آزاده اي که پاي به دامان خود کشيد
چون سرو در رياض جهان سرفراز شد
سوداي ما ز سرزنش ناصحان فزود
روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد
طفلان تمام روي به صحرا نهاده اند
در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد
صائب نمي شود خمش از سرمه خزان
هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد