زين درد بي شمار که دل را نصيب شد
خواهد زراه تجربه آخرطبيب شد
نتوان نگاه داشت به زنجير در بهشت
چشمي که آشنا به خط دلفريب شد
غيرت به بي نيازي من مي برند خلق
تا درد بي دواي تو ما را نصيب شد
تيغ برهنه فلک از شرم غمزه ات
زنداني نيام چو تيغ خطيب شد
دلسرد کرد روي تو پروانه را زشمع
گل در زمان حسن تو بي عندليب شد
چون شانه چاک شد دل شمشاد قامتان
روزي که سرو قامت او جامه زيب شد
گيرايي کمند پروبال جرات است
خال تو از دميدن خط دلفريب شد
غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خويش
هر خط باطلي که کشيدم صليب شد
تا ذوق خاکبازي طفلانه يافتم
ديوار و در به تربيت من اديب شد
ما از شکست گوهر خود داغ نيستيم
داغيم از اين که گرد يتيمي غريب شد
غافل نشد دمي زنظر بازي خيال
صائب زوصل يار اگر بي نصيب شد