از خط صفاي روي تو پادر رکاب شد
حسن ترا مقدمه پيچ و تاب شد
شب نيمه کرد زلف ز گرد سپاه خط
مژگان شوخ زيرو زبر زانقلاب شد
چون لاله در پياله حسن تو خون گرم
از انقلاب دور قمر مشکناب شد
حسن ترا کشيد به پاي حساب خط
بگذر ز بيحساب که يوم الحساب شد
آن لعل آبدار که مي مي چکد ازو
بي آب تر ز رشته موج سراب شد
شدگرد خط عذار ترا بوته گداز
آن سيم خام از نفس گرم آب شد
آن روي آتشين که جهان را کباب داشت
از دود تلخ آن خط ظالم کباب شد
تنگ شکر که داشتي از طوطيان دريغ
آخر سپاه مور ازان کامياب شد
روي تو همچو غنچه گل خرده اي که داشت
چندان نکرد صرف که خرج گلاب شد
خطي که بود نامه اميد عاشقان
چون آيه عذاب ز رحمت حجاب شد
چشم تو از خرابي دلهاي عاشقان
چندان نداشت دست که خودهم خراب شد
حسن ترا فکند خط از اوج اعتبار
چندان که در صفا طرف آفتاب شد
چون خط دميد بر خط فرمان نهاد سر
يک چند اگر چه زلف تو مالک رقاب شد
خط در مقام شرح برآمد رخ ترا
هر نقطه اي ز خال تو چندين کتاب شد
رويي که ذخيره مي شد ازو چشم آفتاب
صائب سياه روز چو پر غراب شد